بابام و ماه رمضان
يك محله بود و يك عمو شكرالله، مردم محله خيلي عمو شكرالله را دوست داشتند. او مرد، مردم نوازي بود با همه سلام و عليك داشت. تو دل همه ي بچه هاي فاميل و غريبه براي خودش جايي را باز كرده بود. بچه به او عمو شكلات مي گفتند. عمو شكرالله، باباي مهربان من بود كه امشب دلم مي خواهد چند خط در مورد بابام و حال و هواي ماه رمضان هايش براي شما دوستان گلم، بنويسيم. بابام، ماه رمضان كه مي شد يك ذوق و علاقه ي خاصي به روزه گرفتن داشت. با اينكه سرگيجه امانش نمي داد و ضعيف و ناتوان بود اگر بهش مي گفتيم شما نبايد روزه بگيري خيلي ناراحت مي شد و مي گفت: هر چي خدا بخواهد همان است. سفره ي افطاري بابام ساده و صميمي بود: نان تازه، خرما، پنير و حليم. قبل از اينكه افطار كند، هميشه نماز را به جماعت در مسجد محله مي خواند و بعد افطار مي كرد. امسال ماه رمضان را در حالي شروع مي كنم كه جاي باباي مهربانم خيلي خالي است.تا آدم بابا داره خيلي حواسش نيست چه گوهر گران قيمتي، كنارش وجود داره اما نبودنش، خيلي آدم را غصه دار و تنها مي كند.بيشر وقتها مهمان سفره ي افطاريش بوديم اما امسال با ياد و خاطراتش ، ماه رمضان را شروع مي كنم. ماه رمضان با بابام چه صفايي داشت.