مناظره حضرت صادق عليه السلام با ابن ابي العوجا
نخستین و مهمترین بحثهای او با امام ششم(ع) درباره پروردگار بوده است. در ایام حج، هنگامی که ابن ابی العوجا، امام صادق(ع)، ابن مقفع و فرد دیگری در مسجدالحرام نشسته بودند و ابن مقفع از دانش امام صادق(ع) سخن گفت، ابن ابی العوجا برای این که اثبات کند ابن مقفع نادرست میگوید و جعفر بن محمد(ع) دارای آن عظمت علمی که ابن مقفع میپندارد، نیست، تصمیم گرفت با امام بحث کند و ایشان را بیازماید، برای همین به نزد امام آمد و این صحبتها در روزهای بعد نیز ادامه یافت. سؤال ابن ابی العوجا از امام این بود که اگر خدایی هست چرا بیواسطه، خود را به مردم نشان نمیدهد و آنها را به پرستش خود نمیخواند تا حتی دو نفر از مردم با هم اختلاف نکنند؟ امام(ع) با ایراد به این دیدگاه، فرمودند: قدرت خداوند در طبیعت نمایان است و ابن ابی العوجا با مراجعه به خویش قدرت او را خواهد یافت و در به وجود آمدن، مرگ، پیری، شادی، خشم و حالتهای دیگر، وجود او دیده میشود.
روز دیگر ابن ابی العوجا به مجلس امام آمد، این بار امام با تشویق او به سؤال فرمودند: من درِ پرسش را به روی تو باز میکنم و از او خواستند که بیان کند اگر ساخته شده بود، چگونه بود؟ وی با ذکر ویژگیهای مصنوعات (ساخته شدهها)، به ابعاد دراز، پهن، گرد و… اشاره میکند. امام میفرماید: اگر برای مصنوع، صفتی جز اینها ندانی، باید خودت را هم مصنوع بدانی، زیرا همین ویژگیها در وجود تو نیز دیده میشود.
نکته جالب توجه، روش امام(ع) در بحث است؛ آنجا که ابن ابی العوجا میگوید که این سؤال را هیچ کس پیش از تو نپرسیده و کسی بعد از تو هم نخواهد پرسید. امام میفرماید: فرضاً بدانی در گذشته از تو نپرسیده، از کجا میدانی که در آینده هم نمیپرسند. ایشان با این سخن، کوته فکریها و پیشداوریهای نادرست که بسیاری از مردم به آن گرفتارند، محکوم میکند. در اینجا امام(ع) با استفاده از تمثیل در استدلال خود، مطالب را به صورت تجربی تبیین میفرماید: بگو بدانم اگر تو کیسه جواهری داشته باشی؛ در حالی که جواهر را ندیده و نمیشناسی و کسی بگوید در کیسه تو اشرفی است و تو بگویی نیست و او بگوید اشرفی را برای من تعریف کن و تو اوصاف آن را ندانی، آیا تو میتوانی ندانسته بگویی اشرفی در کیسه نیست؟ گفت: نه. امام فرمود که وسعت جهان هستی از کیسه جواهر بزرگتر است شاید در این جهان مصنوعی باشد، تو که صفت مصنوع و غیرمصنوع را نمیدانی، چگونه میتوانی وجود آن را انکار کنی؟
ادامه بحث در روز سوم مطرح شد. این بار ابن ابی العوجا از امام پرسید: دلیل بر حدوث اجسام چیست؟ ظاهراً مقصود او بحث مشهور «حدوث و قِدَم» ماده بود که بحثهای دامنهداری بین دانشمندان طبیعی و علمای مسلمان به وجود آورده بود. امام(ع) دلیل حدوث اجسام را تغییر شکل، بزرگ و کوچک شدن، و انتقال آنها به حالت دیگر ذکر کردند، زیرا اگر جسمی قدیم باشد، نابود و متغیر نمیشود و دو صفت ازلی و عدم با حدوث قِدَم با هم در یک چیز جمع نمیگردد. عبدالکریم فرض را بر این میگذارد که اگر اجسام همه به کوچکی خود باقی بمانند، چگونه به حدوث آنها استدلال میکنی؟ امام در این جا بر توجه به واقعیت تأکید میکنند و این که فرض خیالی درست نیست، زیرا بحث ما درباره همین جهان موجود است نه جهان دیگر. اگر این جهان را برداریم و جهان دیگری جای آن بگذاریم، این جهان نابود شده و همین نابود شدن و به وجود آمدن جهان دیگر، دلالت بر حدوث دارد. البته در آن حالت هم امام پاسخ او را میدهد.
سال بعد دوباره ابن ابی العوجا به مکه آمد و امام(ع) از او پرسید: آیا به عقاید قبلی خود باقی است و چون جواب شنید که بله، در برابر ابن ابی العوجا که میخواست بحث را شروع کند، فرمود: در حج جدال نیست. امام با این سخن نشان داد که او درصدد یافتن حقیقت نیست، بلکه به مجادله میپردازد و سخنی فرمود که سال قبل نیز در جلسه اول، بحث با ابن ابی العوجا را با آن سخن شروع کرده بود: «اگر حقیقت و فرجام کار چنان باشد که تو گویی ـ در صورتی که چنین نیست ـ ما هر دو در آخرت پیروزیم. اما اگر وضع چنان باشد که ما میگوییم ـ و این چنین نیز هست ـ آنگاه ما در سرای دیگر نجات یابیم و تو هلاک شوی».
در روایت دیگر آمده است که در هنگام مراسم حج، ابن ابی العوجا، ابن طالوت، ابن اعمی، ابن مقفع و چند تن از زندیقان در مسجدالحرام گرد آمده بودند، امام صادق(ع) نیز حضور داشتند. آن گروه از ابن ابی العوجا خواستند نزد امام رفته و با بحثهای خود او را محکوم و رسوا کند. زمان این بحث دقیقاً مشخص نیست؛ ممکن است پس از بحث قبلی بوده باشد، زیرا در آن هنگام ابن ابی العوجا چهره امام را نمیشناخت. آنچه مشخص است این که این بحثها پیش از سال 142ه (تاریخ مرگ ابن مقفع) بوده است. ابن ابی العوجا ابتدا از امام پرسید: آیا اجازه پرسش به من میدهی؟ هر که عقدهای در دل دارد باید بیرون اندازد. امام به او اجازه میدهد که از هرچه میخواهد سؤال کند. وی از مسخره و غیرحکیمانه بودن حج و دور خانه خدا گشتن، سخن میگوید. امام پس از بیان حکمت حج به خداوند کعبه اشاره میکند. ابن ابی العوجا میپرسد: چرا خدا غایب است؟ امام جواب میدهد: چگونه غایب است کسی که همراه خلق خود شاهد و گواه است و از رگ گردن به آنها نزدیکتر است.
ابن ابی العوجا که خداوند را جسم تصور میکرد، پرسید که چگونه خدا میتواند هم در آسمان باشد و هم در زمین. امام در پاسخ فرمود: تو او را مخلوق در نظر گرفتی که چنین سؤالی میکنی؛ در حالی که هیچ جا از خدا خالی نیست و هیچ جا او را فرا نگیرد و هیچ مکانی نزدیکتر از مکان دیگر نیست.[بار دیگر درباره بینیازی خداوند از امام(ع) سؤال کرد و امام پاسخ او را داد.امام حتی او را به نامش توجه داد و پرسید کریم کیست که تو بنده او میباشی؟ اما این بحثها سبب نشد که ابن ابی العوجا از عقاید خود دست بردارد؛ وی هم چنان به تکرار سخنان گذشته خود میپرداخت. روزی در حالی که بین محراب و منبر پیامبر در مسجدالنبی نشسته بود و با دوستانش بحث میکرد به انکار خداوند پرداخت. در این هنگام مطالب او به گوش مفضل بن عمرو رسید و وی نتوانست تحمل کند و به او خطاب کرد که ملحد شدهای! در پاسخ او ابن ابی العوجا از شیوه برخورد امام صادق(ع) با خودش یاد میکند که چگونه این سخنان را شنیده و دشنام نداده و «او صاحب حلم و رزانت و خداوند عقل و متانت است. او را طیش و سفاهت و غضب از جا به در نمیآورد. گوش میدهد سخنان ما را و میشنود حجتهای ما را تا آن که ما آنچه در خاطر داریم، میگوییم و گمان میکنیم که حجت خود را بر او تمام کردهایم». آن گاه با استدلال مختصر و محکم، کلام ما را پاسخ میدهد.
پس از این صحبتها، مفضل نزد امام صادق(ع) رفته و امام، شیوه صحیح استدلال کردن را به او آموزش میدهند. روش استدلالی امام در این جلسه ها، تمثیلی و با تکیه بر عقل و علوم طبیعی بوده است. امام، کسانی که مدبر عالم را تکذیب کرده و وجود آفات و شرور عالم را دستآویزی برای انکار خالق و تدبیر و حکمت او تلقی میکنند همچون کورانی توصیف کرده که داخل خانهای شده که در نهایت استحکام و نیکویی بنا شده باشد و در آن فاخرترین فرشها گسترده باشد و همه نیازمندیهای انسان، از انواع خوردنیها، نوشیدنیها، پوشاک و… در آن مهیا کرده باشند و هر چیزی را در محل خود قرار داده باشند، چون آنها وارد آن خانه شده و کورانه پا زنند در برابر ظرفی یا چیزی که در جای خود گذاشته شده و آنها ندانند برای چه در آن موضع گذاشته شده و برای چه مهیا شده، به خشم آمده و بنا کننده سرا و سرا را مذمت کنند.
به نظر میرسد پافشاری ابن ابی العوجا بر عقایدی که بارها مورد انتقاد قرار گرفته و پاسخ آن را یافته است، او را در حضیض ذلت روح قرار میدهد و این پستی روح، جایی به نهایت خود میرسد که قدرت خداوندی خود را در تولید کرم می بیند و گمان میکند که او هم خالق کرمهاست، امام صادق(ع)، با چند سؤال خداپنداری او را در هم میشکند: آیا خالق هر چیزی، مخلوق خود را نمی شناسد؟ و او میگوید: بلی، حال مرد و زن آنها و عمر هر یک را برای ما بازگو.
وی درباره قرآن نیز با امام صادق(ع) گفت وگو کرده است. او درصدد بود که جایگاه قرآن را در قلب مردم متزلزل سازد؛ از این رو با چهار تن از دوستانش درصدد نقض قرآن برآمدند و قرار گذاشتند که در سال آینده در مکه جمع شوند و ربع قرآن را نقض و باطل سازند و بدین وسیله کل قرآن باطل گردد؛ اما سال بعد که دور هم جمع شدند، از ناتوانی خود صحبت میکردند، امام صادق(ع) بر آنها گذشت و آیه «قل لئن اجتمعت الانس و الجن علی ان یأتوا بمثل هذا القرآن لایأتون بمثله» را تلاوت فرمود.
ابن ابی العوجا در خصوص آیه «کلما نضجت جلودهم بدلنا هم جلوداً غیرها» (نساء/56) از امام صادق(ع) پرسید: چه میگویی درباره این آیه که «هرگاه پوستشان بسوزد، پوستی دیگر بر آنها بپوشانیم تا همواره عذاب را بچشند»، گناه پوست دیگر چیست؟ حضرت فرمود: وای بر تو! آن پوست دوم، همان پوست نخستین است در صورتی که همان پوست اول نیست. آن گاه امام مثالی میزند تا به فهم او نزدیکتر باشد: اگر کسی خشت خامی را بشکند و خاک آن را در قالب بریزد و خشت دیگری بزند، این خشت دوم همان خشت اول است، ولی خشت اول هم نمیباشد؛ همین گونه است بدن انسان.
ابن ابی العوجا، سعی میکرد که در قرآن تناقض بیابد. روزی از هشام بن حکم پرسید آیا خدا حکیم است و چون شنید بله، گفت: پس از قول «فانکحوا ما طاب لکم من النساء مثنی و ثلاث و رباع فان خفتم ان لاتعدلوا فواحده» (نساء، 3)، خبر بده؛ اگر این آیه فرض است با آیه «لن تستطیعوا ان تعدلوا بین النساء و لو حرصتم…» (نساء، 129) تناقض دارد. خداوند که حکیم است این گونه سخن نمیگوید. هشام برای به دست آوردن پاسخ امام صادق(ع)، به مدینه رفت و امام فرمود: آیه «فانکحوا ما طاب…»، یعنی در نفقه ولیکن آیه «ولن تستطیعوا»، یعنی در مودت و دوستی.
یکی از سؤالات ابن ابی العوجا از امام(ع) درباره گونه های مختلف مرگ مردم بود. امام(ع) جواب دادند: اگر علت مرگ مردم یکی بود، مردم ایمن بودند تا علت بیاید و خداوند دوست ندارد مؤمن چنین حالتی داشته باشد و از مرگ غافل باشد.
مسئله دیگری که ابن ابی العوجا مطرح کرد، درباره ارث زن بود که هنوز نیز مورد سؤال میباشد؛ وی پرسید: چرا زن که ضعیف است یک سهم دارد و مرد قوی، دو سهم؟ امام فرمودند: زیرا اسلام جهاد و سربازی را از زن برداشته؛ مهر و نفقه را بر مرد لازم شمرده است و در بعضی جنایات اشتباهی که خویشاوندان خاطی باید دیه بپردازند، زن از مشارکت با دیگران در پرداخت دیه معاف شده است؛ از این رو، سهم زن در ارث از مرد کمتر است.
مجله تاریخ اسلام هشتم دیماه سال 1385 شماره بیست و هشتم/ابن ابی العوجا و امام صادق(ع)/نویسنده : طاهره عظیم زاده طهرانی به نقل از سايت حوزه نت