قصه ي حج حججي
موسم حج از راه مي رسد و من به ياد حجِ حججي افتادم…..
داستان از آن جا شروع شد كه:
وقتي حضرت ابراهيم بت شكن روياي صادقه اش را براي فرزند دلبندش اسماعيل تعريف مي كند ( قَالَ یَا بُنَىَّ إِنِّى أَرَى فِى الْمَنَامِ أَنِّى أَذْبَحُکَ)
اسماعيل ذبيح الله از جان و دل پذيراي امر الهي مي گردد و پدر را آرام مي كند كه من آماده ام!(قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِى إِنْ شَاءَ اللهُ مِنَ الصَّابِرِینَ)
ابراهيم و اسماعيل به قربانگاه رسيدند عاطفه پدر و پسري غليان مي كند اما هر دو عبد محض اند (فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِینِ * وَنَادَیْنَاهُ أَنْ یَا إِبْرَاهِیمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا إِنَّا کَذَلِکَ نَجْزِى الْمُحْسِنِینَ * إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلاَءُ الْمُبِینُ * وَفَدَیْنَاهُ بِذِبْح عَظِیم )
آري به امر خدا اسماعيل به ابراهيم خليل الله بخشيده شد اما محسن عزيز قصه ي حج تو، قصه ي ديگريست
حج تو با بريده شدن سرت مانند حج حسين عليه السلام با بريده شدن سرش شباهت پيدا مي كند
چه شباهت عجيبي دفاع از اسلام و حريم امامت و ولايت، سر و تن نمي شناسد
بايد عبد باشي كه اين معنا را بفهمي و چه خوب مانند مولايت حسين، بصيرت داشتي و فهميدي و به قافله رسيدي
جاماندگان از اين قافله هنوز عذاب وجدان دارند و تو چه وجدان آرامي داري
طوبي لكم شما با اين آيات خوانده شده اي (يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبَادِي وَادْخُلِي جَنَّتِي)
محسن جان حجكم مقبول سعيكم مشكور
اولين سالگرد شهادت شهيد محسن حججي گرامي باد.